ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
شراب خواستم... گفت : ممنوع است
آغوش خواستم... گفت : ممنوع است
بوسه خواستم...... گفت : ممنوع است
نگاه خواستم... گفت: ممنوع است
نفس خواستم... گفت : ممنوع است
حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری ...
عاشقانه ، با یک بطری پر از گلاب ،
آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد
با هر چه بوسه ، سنگ سرد مزارم را
و چه ناسزاوار...... عکسی را که
بر مزارم به یادگار مانده ، نگاه می کند
و در حسرت نفس های از دست رفته ،
به آرامی اشک می ریزد.