سلام حاجی....
شنیدم حاج خانم برای چندمین بار دلش هوس طواف کعبه کرد
شما هم از خدا خواسته لبیک گفتی...
مکه خوش گذشت ؟ ...خدایت خوب بود... دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی؟!
حاجی سوغاتی هایت بوی ندامت می دهند؟! حاجی، لباست از جنس اعلاست؟حاجی عجب دمپایی سفیدی؟!
سفر چطور بود حاجی..؟؟ خوش گذشت....؟؟شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و چند النگو و سینه ریز گرانخریده....
حاجی جان خبر داری آقا رضاهمین همسایه چند خانه بالاتر....
کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟
دخترش 3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....طفلکی ها هفته قبل بعد از 3 سال مراسم ساده ای گرفتند و ازدواج کردند.
آنها را بی خیال حاجی جان...اصل حالت چطور است...؟؟
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی ، همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید ؛ موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت :
من نوشته بودم علم بهتر است ؛ مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است ؛ شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود ؛ خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد ، بقیه بچه ها به او خندیدند ، آن روز او برای
تمام نداشته هایش گریه کرد ، هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد ،
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته شاید معلم هم نمی
دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند !
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول ، درس را رها کرد و دنبال کار می گشت
روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی ، همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد . . .
هیچ وقت پایان نمی گیرد . . .
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است !
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است !
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !
من ، تو ، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم ، آخر داستان چگونه بود ؟
خیلی سخته که بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه...
خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی...
خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری...
خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن بجزء اونی که فکر میکنی به
خاطرش زنده ای...
خیلی سخته که غرورت رو بخاطر یه نفر بشکنی بعد بفهمی دوست نداره...
خیلی سخته که همه چیزت رو بخاطر یه نفر از دست بدی اما اون بگه دیگه
نمیخوادت...
یار و نگار او منم ، غنچه و خار او منم
جواب:
خواجه بیا عوض کنیم
این نه منم نه من منم
تو که همان تو بود و بس
این نه منم نه من منم
گفتی بگو که من منم
گفتمش: ای که من منم
من نه منم نه من منم
بیا که من که من منم
با تو که تویی و بس
هر دو شویم ما و من
نه من منم ونه تو تویی
من توام و تو من منم
عاشق و زار هر دوایم
با دل و یار هر دوایم
یارو نگار هر دو ایم
غنچه و خوار هر دوایم
حال که آمد و شد
نه من منم نه تو تویی
چون هیچوقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره …
عشق یک چرخه است:
وقتی عاشق می شوید صدمه می بینید،
وقتی صدمه می بینید، متنفر می شوید،
وقتی متنفر می شوید، سعی می کنید فراموش کنید،
وقتی سعی می کنید فراموش کنید، دلتنگ می شوید،
وقتی دلتنگ می شوید، در نهایت دوباره عاشق می شوید...
باز باران باترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو...؟خانه ات کو...؟آن دل دیوانه ات کو..؟
روزهای کودکی کو...؟فصل خوب سادگی کو...؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد؟دیگر کجا رفت؟خاطرات خوب و شیرین؟
در دل آن کوی بن بست,در دل توآرزو است
کودک خوشحال دیروز,غرق در غم های امروز
یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد
می خورد بر بام خانه بی بهانه,بی ترانه
شایدم گم کرده خانه....
به سلامتی دلم. . .
که برای کسی تنگ شده . . .
که حتی ...
روحش هم از این دلتنگیم خبر نداره ...
ﭘﺴﺮ ﺍﺻﻼ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﺎﯾﺪ ﺟﺬﺍﺏ ﺑﺎﺷﻪ !!!
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺑﺪﺍ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻬﺖ ﺑﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﯽ ﮐﻨﻪ ...
ﯾﺎ بهت ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻪ ...
ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎﺕ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﻗﻠﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺗﻮ ﮐﻔﺸﺖ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺧﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺪ،ﻧﮕﺎﺵ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﺘﺮﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺸﻪ...
زود زود ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...باید کیمیا باشه
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ ﻣﯿﮕﯽ ﺩﻟﻢﮔﺮﻓﺘﻪ , ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ قدم بزنم ...
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻪ : ﺷﻤﺎ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺮﯼ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﻡ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﯾﻢ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻬﺖ ﺑﺎﺷﻪ , ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ...
ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﻧﺸﻪ , ﺑﺬﺍﺭﻩﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺭﮊ ﻗــــــــﺰﻣﺰ ﺟﯿﻎ ﺑﺰﻧﯽ..
ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺳﺎﺕ ﮔﯿﺮ ﻧﺪﻩ , ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺟﻠﻮ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺣﺮﺹ ﻧﺨﻮﺭﻩ...
ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺍﺻﻼ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻧﯿستن ...
خلاصه کنم" پسر باید مــــــــــردباشه نه فقط نــــــــــر"
گفتم :خدایا دلم را ربودند!
گفت :من تو هستم و تو من!
اسمش را میگذاریم؛ دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته . . خصوصیاتش
را که نمیتواند مخفی
کند ...وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذارد برایم، وقت
میگذارم برایش . . نگرانش
میشوم دلتنگش میشوم . . وقتی در صحبت هایم، به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن
میشوم که حقیقی ست . .
هرچند کنار هم نباشیم هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم، من برایش
سلامتی و شادی آرزو دارم
زندگی چیست ؟؟؟
زندگی یعنی دختر بی خونه ای که دربست پا میده
زندگی یعنی بازی کردن با آبروی یه زن ...
زندگی یعنی جوونی که مغزش تو کمر گیره ...
زندگی یعنی شعار شرکتی همچون سایپا مطمئن ...
زندگی یعنی از بین بردن آثار تاریخی با افتخار ...
زندگی یعنی کودک آزاری توسط یه مرد ...
زندگی یعنی از شرمندگی زن و بچه ات سرتو بالا نتونی بگیری...
زندگی یعنی جوان ها رو درگیر سرنگ ببینی ...
زندگی یعنی خنده های دختر و زنی که توسط شوهرشون
اسیدپاشی میشن ...
زندگی یعنی سکوت دربرابر اهانت به مقدسات ...
زندگی یعنی اشک پهلوان به دلیل نا عدالتی ...
زندگی یعنی طرفداری از 2 تیم بی ثمر ...
زندگی یعنی بچه هایی که قربانی بی کفایتی مسئولین میشن ...
زندگی یعنی تندیس کوروش تو موزه بیگانه تو لندن ...
به راستی زندگی چیست؟؟؟؟؟؟
زندگی دست چه کسایی هست؟
واقعا این انسان هست که داره این کارا رو میکنه؟؟؟؟
ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍهد!
اگر فکر مىکنید درس خواندن سخت است، به این بچه نگاه کنید
اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست
دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست
روز میـلادت شدم مست می عرفان تو
آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . .
میلاد خاتم انبیا محمد مصطفی(ص) بر همگان مبارک
خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شبها بخشید و به انگشت
نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا
سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه
که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بر می دارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت …
و زن یعنی تنها یک واژه و آنهم "عشـق'' ...